آبان

اولین بار که فکر کردم آبان میتواند اسم زیبایی باشد, فیلمی بود اسمش  یادم نیست, فروتن و خزر معصومی بازی میکردند, آنموقع میخواستم دختری داشته باشم و اسمش هم حتما آبان بگذارم, اسمهای شروع با آ هنوز خیلی چیپ نشده بود... بعد تر که یک دنیا انرژی منفی ا ز م. و به سمتم هدایت شد, به آبان مشکوک شدم, م.و متولد آبان بود و من احمقانه متعصب و معتقد به ماه تولد و نزدیکی شخصیت آدمها بودم... بعد یک روز در همین آبان ماه که تولد پسرک سفید برفی را جشن گرفته بودیم, دخترک پرتوقع و بد تربیت چنان دلم را شکست که بعد سه سال نتوانستم فراموش کنم, امروز دوباره تکرار همان اتفاق دوباره دخترک نوجوان شده دلم را شکست, دوباره از آبان زیبا زخم دیگری بر جانم نشست... این روزها که دوره صد روزه را میگذرانم و هر روزش برنامه و تکلیفی دارد از جنس بخشش, گذشت, فراموشی و شکر... فکر میکنم چطور میتوانم بگذرم, چطور میتوانم این بغض را رد کنم و چطور میتوانم این آبان رنگ رنگ را دوباره خواستنی ببینم... 
نظرات 1 + ارسال نظر
سارای قصه چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 15:36

سین دخت ...سلام
خیلی وقت بود این طرف ها نیامده بودم..چه خوب..چه خوب که هستی و مینویسی..
کلماتت..انگار از مه درامده اند..انگار گرمای آفتاب به تنشان نشسته..

سلام سارا
خوشحالم که آمدی و خواندی
سپاس از حضورت امیدوارم خوب باشی.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.