سال نو حال نو اتفاق نو ... امیدواری برای آدمهای نو

هر سال همه احساسم, شور و هیجانم و زیبایی های اسفندم در شلوغیهای آخر سال گم میشود... دوست دارم ثبتشان کنم اما خستگی مجالی نمیگذارد و امسال خسته تر از هر سال وقت کم آوردم اما همان بیوقتی سرآغاز حرکتی جدید بود که امیدوارم من و دو میم جدی بگیریم و ادامه اش دهیم... نود و پنج سخت بود, فرصت از دست دادم و فرصتها بدست آوردم, کلی نشانه آمد سبب خیر شد شکرگذاری یادم داد به جهت حال خوبم, روح آرامم و تن سالمم. نود و پنج اما پرکار و پر مسولیت تمام شد, مسولیتی که هنوز هست. مراقبتهایی که هنوز باید انجام شود... مامان خوب است و من خوشحالم با وجود این همه فشار... فشاری که اگر بیست و هشت اسفند تخلیه اش نمیکردم نمیدانم چه انفجاری را در پی داشت... میمها را راه انداختم, نون هم آمد و وسط راه به ما ملحق شد... هشت ساعت خودم را برداشتم و فرار کردم, فرار بزرگ آخر سال اما خیلی چسبید, آرامم کرد, همه لحظات گشت و گذار  برایم شوق پنهان بود, پنهانش کردم چون حس خاص فرار از که و چه را فقط خودم میتوانستم درک کنم... بقیه حتما میخندیدن, همانطورکه , رفتنم برایشان عجیب بود و احمقانه... من اما نمیخواستم گوش کنم, نمیخواستم اینقدر بودن را, رفتن تنها دوای درد آن روزهایم بود, همان درد همیشه که ب به جانم تزریق میکند, که این پوزخندش چندش آورترین صحنه همه زندگیم است ... رفتم تا با ب بجنگم, کم ببینم و بیشتر از خودم احساسم را باقی بگذارم... به گمانم نتیجه داد... حداقل اینکه هدف بزرگ ٩٦ را برایم ساخت... که راه انداختن دو میم شاید رسالت جدید من باشد در این مرحله از زندگی... مرحله ای که تنها سه سال مانده تا شروع تغییرات بنیادی  و تثبیت همیشگی... نود و شش برایم آرام است... امیدوارم, صد روز ٩٥ که به خیر گذشت, قلبم آرام گرفت, آرامشی که تکرار و خطا هم نتوانست آن را بگیرد ...  خوشبینی تمام این سالهایم باید در نودو شش به ثمر بنشیند... الهی آمین
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.