امسال یلدای جان

باید بنویسم از یلدای امسال، ارامش دل و رقیق شدن قلبم، حافظ و ...

١.  متفاوت نبود، همه چیز همان بود که سالهاست تکرار میشود، همانها که هر سال هستند، همان حرفها، نگاهها و ... اما این بین یکی بود که همان آدم همیشگی نبود... سین دخت  بود، سین دختی نو... برگشته با چشمانی شسته.... 

همه را پذیرفتم، خنده های از ته دل، راضی از بودنشان، شکرگذار سلامتشان و قدردان حضور گرمشان،  یلدای امسال قلبم را بزرگ کرده بود، برفهای به موقع دلم را شسته بود و جسم رنجور، نگاهم را...

٢. کمتر میترسم، یا که شاید دلم میخواهد بیشتر از همیشه امیدوار باشم، حال که تا چند قدمی هیچ ، رفته و برگشته ام... بودن و خواستن را به چشم دیده ام و انتظار اینبار کم آزارترین شاید همه دوران است...

٣. کاش اوی مهربانم هم امیدوارانه به انتظار بنشیند، بی گلایه... حتما می آید، زودتر از آنکه که به خودآزاری مفرط گرفتارمان کند...

٤ . م هم برگشت، از بد حالی و درد جانکاهی نجات یافته، خدای جان شکر الطاف بیکرانت...

  ٥. گفتم اگر جای او بودی چه میکردی، به فکر فرو رفت اما من مطمین بودم که همین راه را میرفتم اما کمی و شاید کمی تنهاتر... شاید رسیدن به چهل سالگی برای ن خوش یمن باشد، هدف دار ... فقط اینبار اگر کمی استقلال هم خرج کند میشود همان که باید...

٦. گفت ما به شما افتخار میکنیم، اما من هنوز خود کم بینی هستم در انتظار...

٧ حافظ گفت، بنشین بر لب جوی گذر عمر ببین...

خوش آن لحظه که راضی باشم ...

نظرات 1 + ارسال نظر
سارای قصه پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 23:06 http://ghese83.blogsky.com

چه یلدای خوبی..
خوبتر و خوبتر باشی..
سلام

ممنونم
امیدوارم خوب و خوش باشی میشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.