انتظار بس است

 تا به حال اینقدر خودم را بی قرار ندیده بودم. بیقرار و دلتنگ. حالم اما ظاهرا خوب است, بی حرف, بی زاری و بی... نمیدانم شاید بی حسی روزگار میگذرد فقط دلتنگی که گاهی سرک میکشید, این روزها و هر روز با تلنگری می آید. از پس نگاهی بازیگوش, نگاهم میکند یا که از لابه لای دستان تنگ شده برای آغوشی, زل میزند به من. گاهی هم با شیرین زبانی عطر وجودی خواستنی را یادآور میشود. وقتهایی هم هست که با گامهای کوچک بین دو جفت پای مستحکم به سمتم می آید...

خداااا   لطفا خدای خوبی باش و فقط نگاه نکن, گاهی بیا و در بسته بگشا و نا امید مران مرا از در این خانه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.