شبکه مجازی دوباره دور هم جمعمان کرده ...
اولش کلی ذوق کردیم, کلی خاطره , کلی عکس قدیمی دیدیم, آدمهای جدید وارد شده در زندگیهامان را به هم معرفی کردیم, با سلام میامدیم و با خداحافظ گروه را ترک میکردیم, هنوز ساده بودیم عین ده پانزده سالگیمان...
یکمی که گذشت کم حرف شدیم, سرک میکشیدیم در روابطمان, سوالهای ناجور میپرسیدیم و ...
حالا که یکسالی گذشته... بی سلام میاییم, مطلبی میخوانیم... بی خداحافظی وسط یک گفتگو غیبمان میزند و فردا و فرداهای بعدی هم اصلا به روی مبارکمان نمیاوریم که چرا وسط بحث رها کردیم و بقیه را به هیچ حساب کردیم و رفتیم...
کم کم فکر میکنم که شاید حق با بهار بود که معتقد بود دوستیها تاریخ انقضا دارند.
شاید توقع زیادی است که بخواهیم همان موش کوچولوی مقعنه به سر و کوله به پشت و شلخته را در خانم زیبا و پر مدعای امروز پیدا کنیم...
با این اوصاف قرار دوره همی بعد ٢٠ سال نمیدانم چه از آب درآید...
آره...تجربه ش کردم..
همینه دیگه :)
از اینکه موفق هستند خوشحالیم....
اما از اینکه صاف و سادگی نوجونی پشت هزار جور بالا و پایین زندگی , محتاط و محافظه کارمون کرده, دلگیر کننده است...