تازه متولد شده ام, اینجا روح کشی ممنوع

آماده شده بودم برای ایراد یک خطابه. یک هفته فکر کرده بودم, جمله ساخته بودم, سبک و سنگین کرده بودم, شرایط را فراهم کرده بودم و امیدوارانه منتظر بودم. وقتش که رسید , نگذاشتن شروع شود, حرف پشت حرف آمد, کوچه علی چپ چسبیده بود پشت کلماتم و آدمها دست گذاشتند روی گوشهاشان و به سرعت پشت کردند به کلماتم, بعضیهاشان اما سنگدلانه قبل رفتن خاک قدمهاشان را بر روحم پاشیدند. به خیالشان برایم دلواپسند, به خیالشان میتوانند نگهم دارند. به خیالشان کرگدنی هستم که پوست کلفتم قلبم را میپوشاند و نمیدانستند که همین روزها یکسال بزرگتر میشوم و نمیدانستند که سالهاست نزدیک به این روزها, کلی راه نرفته و نقشه ترسیم میکنم و رویا میبافم و نمیدانند ...

و نمیدانند که امسال و همین دیروز , بلاخره خودم را پذیرفتم و 

نمیدانند که همین امروز صبح, در روزی خنک و ابری که بوی باران میداد , مهری برداشتم وبر روحم کوبیدم...

تا حواسش باشد و بداند که اینجا دنیای آدمهای بی روح است, آینجا دنیای آدمهای مهربان و بااحساس بی روحی است که تو را به روش خودشان و برای خودشان دوست دارند,

اینجا دنیای آدمهای ترسویی است که از روح میترسند, که از روح جاری در کالبدی تنها میترسند, که نمیخواهندش, سنگ میزنندش, دورش میکنند و آنگاه با خوش رویی کالبد بی روح تو را میپذیرند... 

میخواهم که این مهر نشانی باشد بر روحم , تا که آگاه  بماند, زخم نخورد, نشکند, غبار نگیرد, رنگ نبازد و نمیرد...

و نمیرد...

آی آدمهای مهربان بی روح دنیای سین دخت, که حتما همه تان پنج روز دیگر با تبریک تولد سر و کله اتان پیدا میشود... بدانید و  بدانید که امسال سین دختی متولد میشود که لطافت قلب و کودک درون و روح زیبایش تنها اندوخته اش از تمام سالهای ناکامی است... بدانید که از این پس اینجا کرگدنی زندگی میکند که میخواهد با چنگ و دندان روحش را زنده نگهدارد...


در قلمرو سیندخت روح کشی ممنوع

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.